- دم دادن
- فریب دادن فریفتن
معنی دم دادن - جستجوی لغت در جدول جو
- دم دادن ((~. دَ))
- مغرور کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دادن عطا کردن
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
ترساندن و گریزاندن جانوران شکاری و غیره
منحنی کردن، دولا کردن
خم کردن، کج کردن، تا دادن، خم شدن، کج شدن، تا شدن
ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند
کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدداعصاب و استراحت تکیه کردن لمیدن: ساعتها پای کرسی لم میداد و دل نمی کند
آب کم دادن: نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست بکشته زار (بکشت زار) جگرتشنگان ندادنمی. (حافظ)
تکیه دادن، لمیدن
اتفاق افتادن، به وقوع پیوستن
تعزیر تنبیه تربیت کردن
اعطای آب بکسی یا حیوانی: (یک لیوان آب بمن داد)، آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن: (باغچه را آب دادم) یا آب دادن بزهر. آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد. یا آب دادن چشم. جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری. یا آب دادن فلز. طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن، یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفته شمشیر و مانند آن است در آب
مصافحه کردن، بیعت کردن
باز کردن دهان
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
در تداول سینه زنان با دیگران هم آواز شدن، دم آمدن زمین
فریب دادن
امروز و فردا کردن
تف دادن چیزی روی آتش
تدخین، ادخان، بر دود نگاهداشتن چیزی را
مدد کردن، یاری کردن
اتفاق افتادن، پیش آمدن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
اجازه دادن، وصول دادن، بار دادن
بار و میوه دادن
فرمان دادن
معتاد نمودن، عادت دادن